.(;Hope.

‹پروازکنیم بدون خلبان⁦‹

تبلیغات تبلیغات

‹35,امانت›

آسمون حوالی اطراف ما پرازستارۀ نورانی چشمک زنه خیره شدم به سیاهی مطلق وحس میکنم من اینجا در بین حصار دیوار گرفتارم وهرلحظه حس میکنم باید بودی به شونه هات تکیه میدادم و یه لیوانم نسکافه دستم بود خیره بودم به همین آسمون ومست بودم از بودنت وبوی خوش نسکافه بدی آدمی با قوهٔ تخیل بالا همینه میتونه لحظه رو‌تصور کنه از ناحیه گردن دردی رو حس کردم ودستم رو‌گذاشتم روی گردنم سرمو که خم کردم چشمام تر شده بود وخودم متعجب بودم ،حس میکنم با این هوا با این نیمچه سرما نیاز
ادامه مطلب

‹37غرقِ امواج دریایِ خون›

تاحالا نشده بودم یه چیزیو بخوام وانقدر برام دست نیافتنی باشه اما الان دوساله درگیرم شایدم باید بنویسم بیشتر شاید چهارسال طی این چند وقت هر روز به یه مناسبت میرسیم افسوس واندوهم بیشتر میشه ذهنم پرت میشه به قبل که آرزوم همین بوده هنوزم هست به معنی نه چندان واضح گیج شدم اما مسیرو تا نصف وکمی بیشتر اومدم نمیتونم پا پس بکشم اما هر شب به زانو میوفتم وباز بلند میشم ومن عاجز شدم از وصف،توانی برای ساخت واژه به واژه احساسم ندارم فقط میدونم مشابه یه پرنده ای که پرواز
ادامه مطلب

‹38 روزای سردِ سفیدِ معمولی›

نوع نگاه تاثیر شگرفی روی کیفیت زندگی من میزاره دارم فکر میکنم اگر قراره روزا بگذره شاید باید به خیلی چیزا عادت کنم وبابت شون حسرت وغبطه نخورم بزارم زمان همه چیز رو درست کنه چون جدال باهمه چیز تهش به جز شکست نیست،میدونی یه مدت از حواشی واخبار بد وآدمای منفی دوری میکردم تا ذهنم درگیر نشه اما الان حس میکنم باید ببینم ورد بشم رو خیلی چیزا باید چشمامو ببندم باید یه سری هدف برا ۴۰۳ بنویسم ودوباره برگردم به همون حالت قبل که هر ماه یه سری تارگت هاداشتم وخب واقعا
ادامه مطلب

‹39,شکفته شدن گل›

شاید این آخرین ورق زدن های متوالی درس های آخر کتابامه کسی نمیداند شاید روزی پروانه ای به سمت تو آید خوشبختی دستی به سرت بکشد وبی دلیل لبخند بزنی شاید کسی نمیداند ولی من به تو میگویم تو با خنده زیباتری بگذار آخرین تصوری که هر لحظه از خودت در این کرۀ خاکی جا میگذاری به جز لبخند نباشد این سردی هوا واین بوی خوش قهوه وبودن کتاب وداشتن یه پلی لیست موسیقی دلخواه میتونه زندگیت رو بسازه بیا به خودت فکر کن به ذهنت ولبخندت به این که این لبها باید بخنده به این که گریه
ادامه مطلب

‹41,صبرمن به قامت بلند آرزوست›

هعی!من هنوزم هستم در این هوا نفس میکشم واخرین روزهای اسفند وسال ۴۰۲ رو میگذرونم هرچند بدنم پاچیده ازهم تلاطمی از استرس داره منو به مرگ میکشونه اما ادامه میدم هر چند بد وخوب سعی میکنم بخندم وتموم دنیام هنوز جریان داره .هنوز آفتاب هست نور هست ومن هستم واکنون از تلاش خیلی زیاد خیلی زیاد مطلع شدم که باید اجرا بشه وامیدوارم امیدوارم جواب بده.هعی من از گذشته آینده خودم که اکنونه باید بنویسم این دختر تمام تلاشش همین بوده پشیمونی معنی نداره!
ادامه مطلب

‹43,راهروی پیچ در پیچ›

درحال حاضر باطری اجتماعی بودنم زیادی روبه اتمامه یه بیرون رفتن ومصاحبت با آدمها چیزی به جز یه سردرد وذهن درگیر واعصاب خراب نمیده.درحال حاضر درحال کنار اومدن با خودمم واز پیشنهادات وتفکرات جدید که مغز منو به بازی بگیره متنفرم وهرکس منو میبینه مدام نسخه میپیچن برام براهمینه کم پیدام حتی خیلی وقته دیگه بلاگ نمیخونم توان تحلیل مسائل رو دیگه ندارم حس میکنم تا زمانی که تکلیفم معلوم نشه نمیتونم ارتباط خوبی برقرارکنم باکسی، فعلا درگیرم خیلی درگیرم وهر روز تو ذهنم
ادامه مطلب

وبلاگ های پیشنهادی

جستجو در وبلاگ ها